آدرینآدرین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

یکی یه دونه

پسرم یک ماهه شدی هوراااااااا

یک ماه گذشت ..... یک ماهه که با همیم عشقم خیلی زندگیمونو عوض کردی خیلی از اینکه خدا تو رو به من داد خوشحالم هرروز به خاطر بودنه تو خدارو شکر میکنم بابایی خیلی دوست داره طوری که هر وقت به ثورت ماهت نگاه میکنه اشک تو چشماش حلقه میزنه بعضی موقع ها بهت حسودیم میشه امروز بردیمت دکتر نمیدونی وقتی دکتر گذاشتت رو ترازو و دیدم دقماش داره میره بالا چه قدر ذوق کردم  تمام خستگی های این 30 روز بیخوابیها درد کشیدنا همه از تنم اومد بیرون الهی مامان فدات بشه خیلی دوست دارم امیدوارم هیچ وقت مریض نشی چون به خدا طاقته درد کشیدنتو ندارم دوست دارم  فدای اون چشمات بشم من ...
2 تير 1392

28روزگی و ختنه

پسر خوشگلم امروز 28 روز شدی و من چه قدر خسته ام و خوابم میاد  اخه شبا نمی خوابی همش دلدرد داری که دکترا میگن کولیکه امروز بردیمت واسه ختنه پیش دکتر حکیمی بابا علی من و گذاشت تو ماشین ولی یکدفعه قلبم درد گرفت زدم زیر گریه بابا اومد و گفت ادرینم داره گریه میکنه اومدم تو مطب دیدم داری غش میکنی از گریه الهی واست بمیرم خیلی ترسیده بودم نمیدونستم چی کار کنم اخه دوست ندارم اصلا درد بکشی وقتی تموم شد و اومدیم تو ماشین بغلت کردم و پا به پای اشکات اشک ریختم روز 4 حلقه ختنت افتاد پسرم مبارک باشه دیگه اقایی شدی واسه خودت ...
2 تير 1392

زایمان

ماه اخر بارداری خیلی برام سخت بود هم فشارم بالا بود وهم اینکه خیلی ورم کرده بودم خیلی هم استرس داشتم تا اینکه روز 17 ابان ساعت 5 برا چکاپ رفتم چیش دکتر غافل از اینکه تو قرار همون روز به دنیا بیای از قبل دکتر تاریخ زایمان و 28 ابان زده بود ولی اون روز چون فشارم بالا بود افتاد جلوتر یعنی 22 ابان با بابایی اومدیم خونه یکم خوراکی خوردم ساعت 9و10 بود که دلپیچه شدیدی گرفتم فکر کردم به خاطر خوراکیای هست که خوردم یه دوش گرفتم ولی منر دردم بیشتر شد زنگ زدم دکترم گفت بهتر بری بیمارستان با بابایی سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم نمیدونی تا برسیم بیمارستان چه قدر فکر اومد تو سرم بابایی هم حرف نمیزد بالاخره رسیدیم رفتم بخش زایمان بعد از یه سری معاینه...
2 تير 1392

اخرین ماه بارداری

سلام مامانی امروز 1 ابان بود رفتم دکتر برا چکاپ همه چیز خوب بود فقط دکتر گفت یکم قشارم بالاست ولی من خیل نگران شدم   بعدشم اینکه باید تا اول اذر صبر کنم تا بیای پسرم اخه من دیگه طاقت ندارم دیگه اتافتم با بابا علی چیدم خیلی خوش گل شده خدا کنه توام خوشت بیاد فدات شم نمیدونم چرا اینقدر دوست دارم عشقم دل تو دلم نیست ببینم چه شکلی موهات چه رنگیه؟   بی صبرانه منتظرتم پسرکممممممم ...
1 آبان 1391