آدرینآدرین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

یکی یه دونه

اولین آرایشگاه......

سلام عشق مامانی.......پسر عزیزتر از جونم دیگه مامان موهات خیلی بلند شده بود توام که ماشااله اینقدر شیطونی اصلا یه جا بند نمیشی برا هم این همیشه سرت عرق میکنه گفتم شاید سرما بخوری برا همین بردیمت ارایشگاه که موهاتو کوتاه کنی....... اولش که رفتیم چون ارایشگاه مخصوص بچه ها بود کلی اسباب بازی توش بود صندلیاش مدل ماشین بود کلی ذوق کردی با تعجب نگاه میکردی ولی وقتی شروع کرد برا کوتاه کردن بلند شده بودی رو صندلی وایساده بودی منو علی ام بپر بالا میکردیم با اسباب بازی شکلک در میوردیم تا بشینی ولی اخرش که میخواست با ماشین دور سرتو مرتب کنه ترسیدی عشقم وکلی گریه کردی ولی در هر صورت تموم شد و شما عین دسته گل شدی خیلی خوشگل شدی و تغییر ک...
9 آذر 1392

ورورد به 11 ماهگی........

پسر خوشگلم 11 ماهگیت مبارک عسلم دیگه چیزی نمونده تا 1 سالگی ومن اصلا باورم نمیشه که اون پسر کوچولوی روزای اول اینقدر بزرگ شده باشه اینقدر شیطون شده باشه ........اصلا باورم نمیشه پسر کوچولوی 1 روزه ای که حتی میترسیدم بغلش کنم حالا اینقدر بازیگوش شده که تو یه چشم بهم زدن خونرو زیرو رو کنه چقدر زود بزرگ شدی مرد کوچک.........     پسرم بزرگ شد و رو سیاهیش به آدم های انسان نمایی موند که نه دست یاری داشتند و نه چشم دیدن............ ...
8 آذر 1392

پائیز.........

دیگه وارد ماه مهر و پائیز شدیم من عاشق فصل پائیزم چون یاد اور خاطرات خوبه برای من..... تو فصل پائیز با علی اشنا شدم... پائیز به خواستگاری اومد و نامزد کردیم در فصل پائیز با هم پیمان ابدی بستیم و ازدواج کردیم و زندگیمون اغاز شد و در فصل پائیز خدا یه فرشته مهربون بهمون داد و منو لایق مادر شدن و علی لایق پدر شدن دونست عزیز دلم خیلی از وجودت خوشحالم و هزاران بار خدارو شکر میکنم عشقم  کمکم داریم به تولدتم نزدیک میشیم پسر گلم دیگه کمکم داره هوا سرد میشه برای همین با علی رفتیم برات خرید کردیم خیلی خوب بود ولی شما خیلی اذیت کردی اصلا نمیزاشتی لباس رات پرو کنم منم همرو حدسی خریدم ولی خدارو شکر اومدیم خونه تنت کردم دیدم همش سایزت ش...
8 آذر 1392

خبرایه خوووووووووووب

                          سلام سلام صدتا سلام من اومدم با دندونام                           اومدم نشون بدم صاحب مروارید شدم                      یواش یواشو بی صدا شدم جزو کباب خورا       خوب اولین خبر خوب این بود که اولین مروارید پسرم در اومد اونم تو 10 ماهگی و بعد این همه بی قراری و اذیتایی که شد فکر کنم حال...
7 آذر 1392

رفتن به شمال.........

مامانی جونم سلام عشقم چند وقت بود خیلی حوصلم سر رفته بود هر کاریم میکردم بازم بی حوصله بودم خلاصه اینکه بابا جون اومدو گفت دوستامون دارن میرن شمال بیا ما هم بریم ولی من خیلی دودل بودم هزارتا فکر کردم که اگه ادرین تو راه اذیت کنه چی؟؟ ابو هوای شمال اذیتش کنه چی؟؟ یه وقت مریض نشه یه وقت اینجوری نشه او ن جوری نشههه خلاصه دل وزدیم به دریا و رفتیم تو راه که خیلی خوب بودی مامانی یعنی تقریبا همه راهو خواب بودی اونجام خیلی خوب بودی فقط یه کم موقع غذا بد قلقی میکردی که خوب با هزار کلک مجبور بودم بهت غذا بدم و کلی خسته میشدم یعنی یه جورایی باهات کشتی میگرفتم ولی در کل خیلی خوش گذشت عزیزم و اینطوری شد که ادرین 8 ماهه من اولین مسافرتشو رفت...
6 آذر 1392

10 ماهگیییییییی

سلام همه هستی من ....... روزا و ماهها به سرعت میان و تو بزرگتر و شیرین تر میشی ماشالات باشه مامان حسابیم شیطون شدی از رو مبلا میری بالا بعد اگه خواسمون بهت نباشه خودتو پرت میکنی پایین من که همش 4 چشمی حواسم بهت هست که یه وقت اتفاق بدی نیفته یه چند وقتیم هست خیلی بیقراری و همش جیغ میزنییییییییییی بی اشتهام شدی من نمیدونم کی میخواد این دندونا دران همشم دوست داری باهات بازی کنیم عاشق دالی بازی... تاپ بازیم خیلی دوست داری عسلم ولی با همه این چیزا من عاشقتمممممممممم عزیزم ...
6 آذر 1392

یادش بخیر........

سلام پسر مامان..... سلام یکی یدونه من....قند عسلم امروز اومدم برات بگم از اینکه چه زود گذشت ........ چه زود این 9 ماه زندگیت گذشت..... یاد بارداریم افتادم یاد اون 9 ماه که تو شکمم بودی و من چه قدر دستمو میزاشتم رو شکمم و باهات حرف میزدم برات لالایی می خوندم و تو تنهاییهام چه قدر باهات درد و دل میکردم برات شعر میخوندم و......... یادش بخیر یه جا خوندم بارداری 18 ماهه 9 ماه در وجود مادر بچه بزرگ میشه و 9 ماه در اغوش مادر اون موقع هروقت باهات حرف میزدم با لگدای کوچیکت جوابمو میدادی و الان با لبخند خوشگلت عزیزم ومنو بیشتر عاشق خودت میکنی خیلی خوشحالم از اینکه تورو دارم عزیزم و هر روز خدارو شکر میکنم ولی پسر نازم اگه یه موقع هایی بی...
5 آذر 1392

ورو به نه ماهگی و اولین کلمه

سلام پسر خوشگلم ..همه هستی من ادرین عزیزم 8 ماهگیتم با تمام سختی هاش و شیطنتای تو تموم شد و وارد 9 ماهگیه زندگیت شدی عشقم ولی با همه اذیتات .. شیطنتات . گریه هات.. بد خوابیات.. خیلیییییی شیرین گذشت پسر مامان ولی برات بگم که یه اتفاقی افتاد که خیلی زیبا بود وخستگیو از تنمون بیرون برد البته علی خیلییییی خوشحالتر شد اینکه دقیقا 2 روز بعد از وارد شدن به 9 ماهگیت گفتی بابا و من صدای خوشگلتو شنیدم و کلی بغلت کردم بوست کردم و از خوشحالیه زیاد گریه کردم عشقم نمیدونی علی چه قد خوشحال شد تو ام فهمیدی که ما خوشحال شدیم هی تکرار میکردی و علی تند تند میگفت جانم جانم افرین خوشگل من به خاطر همینم بابایی برات یه کادوی خوشگل خرید یه ماشین...
4 آذر 1392

به خدا من تنبل نیستم

سلام مامانی عشق من عسلم منو ببخش که نتونستم بیام و وبلاگتو اپ کنم عشقم نمیدونم چرا چند وقت بی حوصله بودم یاد یه سری چیزا که می افتادم خیلیییییییییییی ناراخت میشدم چون دوست نداشتم تو وبلاگ شما هم چیزای ناراحت کننده بنویسم چند وقت نیومدم بعدشم که حالم خوب شد دیگه شما اینقدر شیطون شدی که نمیزاری فدات شم من ولی آدرین خوشگلم ناراحت نباش تمام اتفاقاتو تو دفتر نوشتم که یادم نره مامان جون حالا کم کم میامو برات مینویسم عسلم
2 آذر 1392