رفتن به شمال.........
مامانی جونم سلام عشقم
چند وقت بود خیلی حوصلم سر رفته بود هر کاریم میکردم بازم بی حوصله بودم خلاصه اینکه بابا جون اومدو گفت دوستامون دارن میرن شمال بیا ما هم بریم ولی من خیلی دودل بودم هزارتا فکر کردم که اگه ادرین تو راه اذیت کنه چی؟؟ ابو هوای شمال اذیتش کنه چی؟؟
یه وقت مریض نشه یه وقت اینجوری نشه او ن جوری نشههه
خلاصه دل وزدیم به دریا و رفتیم تو راه که خیلی خوب بودی مامانی یعنی تقریبا همه راهو خواب بودی
اونجام خیلی خوب بودی فقط یه کم موقع غذا بد قلقی میکردی که خوب با هزار کلک مجبور بودم بهت غذا بدم و کلی خسته میشدم یعنی یه جورایی باهات کشتی میگرفتم
ولی در کل خیلی خوش گذشت عزیزم و اینطوری شد که ادرین 8 ماهه من اولین مسافرتشو رفت
اینجا موقع رفتنه که همش خواب بودی پسرم
امیدوارم که بهت خوش گذشته باشه عشقم
خیلی دوست دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی