آدرینآدرین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

یکی یه دونه

عکسهای اتلیه شاهزاده کوچولوی من

عزیزم پارسال 13 فروردین بود که من فهمیدم که دارم مامان میشم 14 فروردینم بود که رفتم سونوگرافی و برا اولین بار شما رو دیدم عزیزکم البته خیلی کوچولو بودی اندازه یه کنجد نفسسمممممم ولی امسال 14 فروردین تو بغلمیو صورته عینه مهتو از نزدیک میبینم وگرمای وجودتو احساس میکنم به خاطر همین منو بابایی تصمیم گرفتیم ببریمت اتلیه تا ازت عکسای ناز بندازیم مامان جون ولی نمیدونم چرا شما با اینکه خیلی خوش خنده ای اصلا نمی خندیدی به زور چند تا لبخند زدی اخه خیلیم کوچو بودی خسته شدی آدرینم ولی با این حال عکسات خوشگل شد مامان جون بقیه عکسا تو ادامه مطلبه الهی مامنت فدات شه عشقم دوست دارم عزیزم ...
20 تير 1392

وسایل شاهزاده من

من و بابایی این وسایلو با تمام عشقمون برات خریدیم گلم از بعضی چیزا برات عکس میزارم که یادگاری بمونه مامانی               این لباسو وقتی فهمیدم باردارم یعنی 6 هفتگی برات خریدم عزیزکم   ...
20 تير 1392

بدون عنوان

عزیز دلم سال جدیدم اومد یه چند روزی ازش میگذره ولی من یکم خسته ام اخه فکر میکردم میتونیم بریم مسافرت ولی نمیدونم چرا شما اینقدر بهانه گیر شدی همش گریه میکنی هیج جا نمیتونیم بریم هر حا میریمم اونجارو میزاری رو سرت اخه عشقم نفسم عمرم چرا اینجوری میکنی به خدا دیگه نمی دونم چی کار کنم عید دیدنی رفتیم خونه مامانی ولی اینقدر گریه کردی که منم نشستم گریه کردم خوابم که اصلا نداری منم دارم میمیرم واسه خواب خیلی خسته ام ولی بازم میگم عیبی نداره مامان جون تو فقط گریه نکن بی تابی نکن من تحمل میکنم اخه طاقت ندارم ببینم همش گریه میکنی نفسم حالا از شکایت کردن بگذریم از کارای خوشگلت بگم که 5 عید بود که علت زدی فدات شم روی تخت داشتم باهات بازی میکردم...
20 تير 1392

عید نوروز

سال 91 تموم شد و وارد سال جدید شدیم به نظرم بهترین سال زندگیم بود چون یه فرشته کوچولو توی دلم خونه کرده بود ولی من خبر نداشتم یادمه که سر سفره هفت سین که نشسته بودم و دست علی رو گرفته بودم با چشای بسته داشتم دعا میکردم از خدا خواستم که هر وقت صلاح دونست یه نینیه خوشگل و سالم بهم بده غافل از اینکه تو اومدی اونم بی خبر عزیزم سال 92 هم خیلییی خوبه چون امسال تو توی بغلمی . 3 نفری میشینیم پای سفره هفت سین ماهی قرمز هفت سین من امسال برا همه اونایی که نینی میخوان دعا کردم و از خدا خواستم نزاره زیاد انتظار بکشن و به همشون یه نینی گوگولی و سالم بده عاشقتونممممممممم ...
20 تير 1392

حرفهای ناگفته

سلام پسرم سلام ادرین خوشگلم تو این مدتی که با همیم نمیدونی چه قدر شیریرن شدی  و من چه قدر بهت وابسته شدم خوشگلم خیلی دوست دارم نفسم خیلیم خوش خنده ای تا بیدار میشی توی گهوارت اول شروع میکنی به دست خوردن بعد از خودت صدا در میاری میگی اووووووووو......اووووووووووو.......اوووووووووو بعد من میام بالا سرت تا بهت میگم سلام خوشگلم شروع میکنی به خندیدن الهی مامان فدات شه                     مامانی خونمونم عوض کردیم اینقدر خوش قدم بودی که تا اومدی ما خونه خریدیم اسباب کشی خیلی سختم بود اخه دست تنها بودم ولی خوب تموم شد راستس عاشق تلو...
17 تير 1392

وقتی مادر میشییییییی

وقتی مادر میشی و یه گربه چاق و خپل میبینی به احترام اینکه شاید حامله باشه !! حالا چه از ازدواج دائم و چه یه صیغه دو ساعته... به احترامش... نه بابا کلاهتو که برنمیداری.. بلکه با محبت نگاش میکنی و توی دلت حتی میلی به پخخخخخخخخخخخخ کردن و جیغ کشیدن براش پیدا نمیشه. این یعنی سندروم گربه ترسویی که داشتی به برکت وجود این بچه الحمدالله رو به بهبودی میره!!! خدا همه مریض ها رو شفا بده وقتی مادر میشی دیگه یادت میره که چقدر از گذاشتن بچه روی میز رستوران بدت میومد. حالا برا اینکه بتونی با بچه خوابیده دولقمه عذا بخوری مجبوری پسرت رو روی میز بخوابونی و به نگاه های چپ چپ مسئول سالن هم اهمیت ندی چون خواب راحت پسرت روی میز برات مهمتر از کلاس رستورانه!! ...
17 تير 1392

4 ماه گذشت

پسر گلم عشقم نفسم همه زندگیم 4 ماه از امدنت گذشت . من چهارمین ماه گرد زندگیتو بهت تبریک میگم نمیدونی چه قدر بهت وابسته شدم طاقت یک لحظه دوریتو ندارم وقتی باهات بازی میکنم با صدای بلند میخندی راستی واکسنتم زدی ولی عین دو ماهگیت نبود واصلا اذیت نشدی تازه تا رسیدیم خونه چنان بازیگوشی میکردی انگار نه انگار که واکسن زدی کم کم داریم به عیدم نزدیک میشیم و من خیلی خوشحالم از اینکه امسال عید 3 نفری جشن میگیریم عاشق بیرون شدی تا میگم بریم دد کلی میخندی وقتیم بیداری چشم از من بر نمیداری و من چه قدر جلوی بابایی مغرور میشم تازگیام که دستت و تا مچ میکنی تو دهنتو ملچ و مولوچ میخوری پسرم تمام ارزوهام مال تو شده خوشگلم هر وقت وی خوام ارزویی...
2 تير 1392

2 ماهگی و اولین واکسن

از اون روزی  که میترسیدم اومد روز واتکسنت عزیزم سه شنبه رفتیم دکتر برای واکسن چه قدر خوشگل شده بودی عزیزم  وای پسرم وقتی واکسن و زد به پای راستت گریه کردی پای چپت خیلی دردش بیشتر بود گریتم بیشتر شد  وقتی رفتی بغل بابایی اروم شدی تا بیایم خونه خوابت برد  .لی 4 ساعت بعد با گریه از خواب بیدار شدی تا به جال این گریتو ندیده بودم داشتم سکته میکردم ولی نزدیکای ساعت 1 دیگه خو.ابت برد انگار دردت کم شده بود اقرین پسر شجاع من ولی عزیزم تو این 60 روز که پا به دنیای من و علی گذاشتی زندگیمونو خیلی زیباتر کردی نمیدونی که چه فدر شیرین شدی وقتی باهات حرف میزنم میخندی یه صداهایی از خودت در میاری که من براشون غش میکنم عاشق چراعا...
2 تير 1392