بدون عنوان
عزیز دلم سال جدیدم اومد یه چند روزی ازش میگذره ولی من یکم خسته ام اخه فکر میکردم میتونیم بریم مسافرت ولی نمیدونم چرا شما اینقدر بهانه گیر شدی همش گریه میکنی هیج جا نمیتونیم بریم هر حا میریمم اونجارو میزاری رو سرت اخه عشقم نفسم عمرم چرا اینجوری میکنی به خدا دیگه نمی دونم چی کار کنم عید دیدنی رفتیم خونه مامانی ولی اینقدر گریه کردی که منم نشستم گریه کردم خوابم که اصلا نداری منم دارم میمیرم واسه خواب خیلی خسته ام ولی بازم میگم عیبی نداره مامان جون تو فقط گریه نکن بی تابی نکن من تحمل میکنم اخه طاقت ندارم ببینم همش گریه میکنی نفسم
حالا از شکایت کردن بگذریم از کارای خوشگلت بگم که 5 عید بود که علت زدی فدات شم روی تخت داشتم باهات بازی میکردم که دیدم داری تلاش میکنی علت بزنی و در اخر موفق شدی
تازه پسر خوشگلم سوار روروئکم شد اولش یکم تعجب کردی و فقط نگاه میکردی ولی بعدش با اون پاهای خوشگلت تند تند میرفتی این ور اون ور
اینجام عمو حمید اومده بود خونمون و توهی عینکشو میگرفتی اونم زد رو چشات که دست از سرش ور داری البته چشماشو عمل کرده ولی اینو تازگیا میزنه که چشماش اذیت نشه
و اینکه ما به خاطر اینکه به خاطر بد قلقیای تو جایی نرفتیم و تو خونه هم بودیم مجبور بودیم یه جوری سرتو گرم کنیم که بهانه نگیری اینم از تشک بازی که بعد کلی سر و کله زدن رفتی توش
و این طوری بود که کل عید ما به سرگرم کردن تو گذشت دیگه اینجوریه دیییییییگه