آدرینآدرین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

یکی یه دونه

بدون عنوان

عزیز دلم سال جدیدم اومد یه چند روزی ازش میگذره ولی من یکم خسته ام اخه فکر میکردم میتونیم بریم مسافرت ولی نمیدونم چرا شما اینقدر بهانه گیر شدی همش گریه میکنی هیج جا نمیتونیم بریم هر حا میریمم اونجارو میزاری رو سرت اخه عشقم نفسم عمرم چرا اینجوری میکنی به خدا دیگه نمی دونم چی کار کنم عید دیدنی رفتیم خونه مامانی ولی اینقدر گریه کردی که منم نشستم گریه کردم خوابم که اصلا نداری منم دارم میمیرم واسه خواب خیلی خسته ام ولی بازم میگم عیبی نداره مامان جون تو فقط گریه نکن بی تابی نکن من تحمل میکنم اخه طاقت ندارم ببینم همش گریه میکنی نفسم حالا از شکایت کردن بگذریم از کارای خوشگلت بگم که 5 عید بود که علت زدی فدات شم روی تخت داشتم باهات بازی میکردم...
20 تير 1392

عید نوروز

سال 91 تموم شد و وارد سال جدید شدیم به نظرم بهترین سال زندگیم بود چون یه فرشته کوچولو توی دلم خونه کرده بود ولی من خبر نداشتم یادمه که سر سفره هفت سین که نشسته بودم و دست علی رو گرفته بودم با چشای بسته داشتم دعا میکردم از خدا خواستم که هر وقت صلاح دونست یه نینیه خوشگل و سالم بهم بده غافل از اینکه تو اومدی اونم بی خبر عزیزم سال 92 هم خیلییی خوبه چون امسال تو توی بغلمی . 3 نفری میشینیم پای سفره هفت سین ماهی قرمز هفت سین من امسال برا همه اونایی که نینی میخوان دعا کردم و از خدا خواستم نزاره زیاد انتظار بکشن و به همشون یه نینی گوگولی و سالم بده عاشقتونممممممممم ...
20 تير 1392

حرفهای ناگفته

سلام پسرم سلام ادرین خوشگلم تو این مدتی که با همیم نمیدونی چه قدر شیریرن شدی  و من چه قدر بهت وابسته شدم خوشگلم خیلی دوست دارم نفسم خیلیم خوش خنده ای تا بیدار میشی توی گهوارت اول شروع میکنی به دست خوردن بعد از خودت صدا در میاری میگی اووووووووو......اووووووووووو.......اوووووووووو بعد من میام بالا سرت تا بهت میگم سلام خوشگلم شروع میکنی به خندیدن الهی مامان فدات شه                     مامانی خونمونم عوض کردیم اینقدر خوش قدم بودی که تا اومدی ما خونه خریدیم اسباب کشی خیلی سختم بود اخه دست تنها بودم ولی خوب تموم شد راستس عاشق تلو...
17 تير 1392

وقتی مادر میشییییییی

وقتی مادر میشی و یه گربه چاق و خپل میبینی به احترام اینکه شاید حامله باشه !! حالا چه از ازدواج دائم و چه یه صیغه دو ساعته... به احترامش... نه بابا کلاهتو که برنمیداری.. بلکه با محبت نگاش میکنی و توی دلت حتی میلی به پخخخخخخخخخخخخ کردن و جیغ کشیدن براش پیدا نمیشه. این یعنی سندروم گربه ترسویی که داشتی به برکت وجود این بچه الحمدالله رو به بهبودی میره!!! خدا همه مریض ها رو شفا بده وقتی مادر میشی دیگه یادت میره که چقدر از گذاشتن بچه روی میز رستوران بدت میومد. حالا برا اینکه بتونی با بچه خوابیده دولقمه عذا بخوری مجبوری پسرت رو روی میز بخوابونی و به نگاه های چپ چپ مسئول سالن هم اهمیت ندی چون خواب راحت پسرت روی میز برات مهمتر از کلاس رستورانه!! ...
17 تير 1392

4 ماه گذشت

پسر گلم عشقم نفسم همه زندگیم 4 ماه از امدنت گذشت . من چهارمین ماه گرد زندگیتو بهت تبریک میگم نمیدونی چه قدر بهت وابسته شدم طاقت یک لحظه دوریتو ندارم وقتی باهات بازی میکنم با صدای بلند میخندی راستی واکسنتم زدی ولی عین دو ماهگیت نبود واصلا اذیت نشدی تازه تا رسیدیم خونه چنان بازیگوشی میکردی انگار نه انگار که واکسن زدی کم کم داریم به عیدم نزدیک میشیم و من خیلی خوشحالم از اینکه امسال عید 3 نفری جشن میگیریم عاشق بیرون شدی تا میگم بریم دد کلی میخندی وقتیم بیداری چشم از من بر نمیداری و من چه قدر جلوی بابایی مغرور میشم تازگیام که دستت و تا مچ میکنی تو دهنتو ملچ و مولوچ میخوری پسرم تمام ارزوهام مال تو شده خوشگلم هر وقت وی خوام ارزویی...
2 تير 1392

2 ماهگی و اولین واکسن

از اون روزی  که میترسیدم اومد روز واتکسنت عزیزم سه شنبه رفتیم دکتر برای واکسن چه قدر خوشگل شده بودی عزیزم  وای پسرم وقتی واکسن و زد به پای راستت گریه کردی پای چپت خیلی دردش بیشتر بود گریتم بیشتر شد  وقتی رفتی بغل بابایی اروم شدی تا بیایم خونه خوابت برد  .لی 4 ساعت بعد با گریه از خواب بیدار شدی تا به جال این گریتو ندیده بودم داشتم سکته میکردم ولی نزدیکای ساعت 1 دیگه خو.ابت برد انگار دردت کم شده بود اقرین پسر شجاع من ولی عزیزم تو این 60 روز که پا به دنیای من و علی گذاشتی زندگیمونو خیلی زیباتر کردی نمیدونی که چه فدر شیرین شدی وقتی باهات حرف میزنم میخندی یه صداهایی از خودت در میاری که من براشون غش میکنم عاشق چراعا...
2 تير 1392

پسرم یک ماهه شدی هوراااااااا

یک ماه گذشت ..... یک ماهه که با همیم عشقم خیلی زندگیمونو عوض کردی خیلی از اینکه خدا تو رو به من داد خوشحالم هرروز به خاطر بودنه تو خدارو شکر میکنم بابایی خیلی دوست داره طوری که هر وقت به ثورت ماهت نگاه میکنه اشک تو چشماش حلقه میزنه بعضی موقع ها بهت حسودیم میشه امروز بردیمت دکتر نمیدونی وقتی دکتر گذاشتت رو ترازو و دیدم دقماش داره میره بالا چه قدر ذوق کردم  تمام خستگی های این 30 روز بیخوابیها درد کشیدنا همه از تنم اومد بیرون الهی مامان فدات بشه خیلی دوست دارم امیدوارم هیچ وقت مریض نشی چون به خدا طاقته درد کشیدنتو ندارم دوست دارم  فدای اون چشمات بشم من ...
2 تير 1392

28روزگی و ختنه

پسر خوشگلم امروز 28 روز شدی و من چه قدر خسته ام و خوابم میاد  اخه شبا نمی خوابی همش دلدرد داری که دکترا میگن کولیکه امروز بردیمت واسه ختنه پیش دکتر حکیمی بابا علی من و گذاشت تو ماشین ولی یکدفعه قلبم درد گرفت زدم زیر گریه بابا اومد و گفت ادرینم داره گریه میکنه اومدم تو مطب دیدم داری غش میکنی از گریه الهی واست بمیرم خیلی ترسیده بودم نمیدونستم چی کار کنم اخه دوست ندارم اصلا درد بکشی وقتی تموم شد و اومدیم تو ماشین بغلت کردم و پا به پای اشکات اشک ریختم روز 4 حلقه ختنت افتاد پسرم مبارک باشه دیگه اقایی شدی واسه خودت ...
2 تير 1392

زایمان

ماه اخر بارداری خیلی برام سخت بود هم فشارم بالا بود وهم اینکه خیلی ورم کرده بودم خیلی هم استرس داشتم تا اینکه روز 17 ابان ساعت 5 برا چکاپ رفتم چیش دکتر غافل از اینکه تو قرار همون روز به دنیا بیای از قبل دکتر تاریخ زایمان و 28 ابان زده بود ولی اون روز چون فشارم بالا بود افتاد جلوتر یعنی 22 ابان با بابایی اومدیم خونه یکم خوراکی خوردم ساعت 9و10 بود که دلپیچه شدیدی گرفتم فکر کردم به خاطر خوراکیای هست که خوردم یه دوش گرفتم ولی منر دردم بیشتر شد زنگ زدم دکترم گفت بهتر بری بیمارستان با بابایی سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم نمیدونی تا برسیم بیمارستان چه قدر فکر اومد تو سرم بابایی هم حرف نمیزد بالاخره رسیدیم رفتم بخش زایمان بعد از یه سری معاینه...
2 تير 1392