7 ماهگی و الرژی شدید ادرین و یه مامان تنها
سلام پسرم سلام عشقم همه وجودم... نمیدونم از کجا بگم یه چند روزی بود خیلی بیقرار بودی همش گریه میکردی شبها نمیخوابیدی همش کلافه بودی گوشاتو میکشیدی سرت میزدی به گهوارت صورتتو میخاروندی و من نمیتونستم برات کاری کنم فقط میگفتم خدایا چی کار کنم دکترتم نبود گلم یه شب که خیلی بیتاب بودی نصفه شب با علی بردیمت دکتر و دکتر بهمون گفت حساسیت فصلیه ما هم فکر کردیم خوب تشخیصش درسته دیکه اومدیم خونه و شربتایی که بهت داره بودو بهت دادم ولی صلا فرقی نکردی یه روز صبح که از خواب پا شدی دیدم ای وای بر من صورته خوشگلت اون پوسته لطیفت پر از جوش شده توام خیلی گریه میکردی زنگ زدم به علی گفتم بیا ادرین حالش خوب نیست ببریمش دکتر خلاصه رفتیم پیش دکترت عشقم . گف...
نویسنده :
مامانی
23:08