آدرینآدرین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

یکی یه دونه

7 ماهگی و الرژی شدید ادرین و یه مامان تنها

سلام پسرم سلام عشقم همه وجودم... نمیدونم از کجا بگم یه چند روزی بود خیلی بیقرار بودی همش گریه میکردی شبها نمیخوابیدی همش کلافه بودی گوشاتو میکشیدی سرت میزدی به گهوارت صورتتو میخاروندی و من نمیتونستم برات کاری کنم فقط میگفتم خدایا چی کار کنم دکترتم نبود گلم یه شب که خیلی بیتاب بودی نصفه شب با علی بردیمت دکتر و دکتر بهمون گفت حساسیت فصلیه ما هم فکر کردیم خوب تشخیصش درسته دیکه اومدیم خونه و شربتایی که بهت داره بودو بهت دادم ولی صلا فرقی نکردی یه روز صبح که از خواب پا شدی دیدم ای وای بر من صورته خوشگلت اون پوسته لطیفت پر از جوش شده توام خیلی گریه میکردی زنگ زدم به علی گفتم بیا ادرین حالش خوب نیست ببریمش دکتر خلاصه رفتیم پیش دکترت عشقم . گف...
22 تير 1392

مادر که باشی........

مادر که باشی گاهی انقدر نخوابیدی که چشمانت هنگام شیر خوردن نوزادت روی هم میرود و ناگاه چشم باز میکنی و میبینی فقط چند ثانیه ای گذشته و توبازهم                      از ترس خفه نشدن کودکت از خواب پریده ای...     مادر که باشی گاهی انقدر نرم میشوی که وقتی نیمه شب برای چندمین شب که کودکت از خواب بر میخیزد و با چشمان بسته و خواب الوده گریه که نه ناله میزند کمی صبر میکنی اما به ناگاه می شکنی و میباری پا به پای کودکت....   مادر که باشی گاهی پاهایت برایت حکم دست هایت را دارند وقتی کودک گریانت در اغوش توست و لحظه ای نمیتوانی از او دست بکشی و کاری انجام ...
22 تير 1392

تاب تاب عباسی......آدرینو نندازی

پسر خوشگلم ادرینم همه وجودم چند روز پیش با علی رفتیم پارک که یکم قدم بزنیم دیدیم خلوته از فرصت استفاده کردیم سوار تاب کردیمت دیدیم چه قدر خوشت اومد و کلی ذوق کردی بعد که اومدیم خونه بابایی رفت بیرون و وقتی اومد دیدم یه تاب خوشگل برات خریده ما هم وصل کردیم به در اتاقت که باهاش بازی کنی مبارکت باشه مامی جون                                                        تاب تاب عباسی...
22 تير 1392

6 ماهگی

سلام پسر خوشگلم سلام عشقم عزیز دلم چه زود گذشت این 6 ماه..... هم خوشحالم هم ناراحت.... خوشحالم برا اینکه بزرگ شدنتو.. شیرین کاریاتو... رشدت دارم میبینم ومنم باردیگه بچه شدمو دارم با عشقم بزرگ میشم ناراحتم چون دلم برا این روزا خیلییییییی تنگ میشه مامان جون چند روزی هست که عذای کمکیتو شروع کردم فعلا برات فرنی درست کردم که خیلی خوشت اومدو دوست داشتی فدات شم پسر خوشگلم دو هفته از دادن غذای کمکی گذشته بود که خیلی بیتابی میکردی منم حدس زدم که گرسنته و با مشورت با دکترت سوپم شروع کردیم پسر شکموی من وای که چه قدر شیطون شدی اصلا اروم و قرار نداری همش دست وپا میزنی از خودت صدا های مختلف در میاری کلی کارای جدید یاد گرقتی پستونکتو میزاری...
22 تير 1392

عکسهای اتلیه شاهزاده کوچولوی من

عزیزم پارسال 13 فروردین بود که من فهمیدم که دارم مامان میشم 14 فروردینم بود که رفتم سونوگرافی و برا اولین بار شما رو دیدم عزیزکم البته خیلی کوچولو بودی اندازه یه کنجد نفسسمممممم ولی امسال 14 فروردین تو بغلمیو صورته عینه مهتو از نزدیک میبینم وگرمای وجودتو احساس میکنم به خاطر همین منو بابایی تصمیم گرفتیم ببریمت اتلیه تا ازت عکسای ناز بندازیم مامان جون ولی نمیدونم چرا شما با اینکه خیلی خوش خنده ای اصلا نمی خندیدی به زور چند تا لبخند زدی اخه خیلیم کوچو بودی خسته شدی آدرینم ولی با این حال عکسات خوشگل شد مامان جون بقیه عکسا تو ادامه مطلبه الهی مامنت فدات شه عشقم دوست دارم عزیزم ...
20 تير 1392

وسایل شاهزاده من

من و بابایی این وسایلو با تمام عشقمون برات خریدیم گلم از بعضی چیزا برات عکس میزارم که یادگاری بمونه مامانی               این لباسو وقتی فهمیدم باردارم یعنی 6 هفتگی برات خریدم عزیزکم   ...
20 تير 1392

بدون عنوان

عزیز دلم سال جدیدم اومد یه چند روزی ازش میگذره ولی من یکم خسته ام اخه فکر میکردم میتونیم بریم مسافرت ولی نمیدونم چرا شما اینقدر بهانه گیر شدی همش گریه میکنی هیج جا نمیتونیم بریم هر حا میریمم اونجارو میزاری رو سرت اخه عشقم نفسم عمرم چرا اینجوری میکنی به خدا دیگه نمی دونم چی کار کنم عید دیدنی رفتیم خونه مامانی ولی اینقدر گریه کردی که منم نشستم گریه کردم خوابم که اصلا نداری منم دارم میمیرم واسه خواب خیلی خسته ام ولی بازم میگم عیبی نداره مامان جون تو فقط گریه نکن بی تابی نکن من تحمل میکنم اخه طاقت ندارم ببینم همش گریه میکنی نفسم حالا از شکایت کردن بگذریم از کارای خوشگلت بگم که 5 عید بود که علت زدی فدات شم روی تخت داشتم باهات بازی میکردم...
20 تير 1392